نوشته هام

سلام خوش آمدید
حالم اصلا خوب نیست و نمیدونم تا کجا دووم میارم و جز اینجا هم جایی برای نوشتنش نداشتم.

  • ۵ نظر
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۳۷
  • اقای ‌ میم

به یکی که اینجوری قولنج های ما رو بشکونه نیازمندیم.


  • ۱ نظر
  • ۲۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۵۹
  • اقای ‌ میم
بی حجابی تو محیط کار خیلی داره اذیتم میکنه باز بیرون قابل تحمل تره، بیرون خیلی برخورد خاصی نداریم ولی کار کردن کنار خانم بدحجاب سخته و دوست ندارم این شرایط برام عادی شه
  • ۶ نظر
  • ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۲۲:۴۹
  • اقای ‌ میم
تو محل کارم محرم به دیوار پارچه مشکی زدند دیروز رئیسمون به مهمونش میگفت ما اینا رو براساس باور قلبیمون زدیم و الا عرقمون رو میخوریم اهل نماز هم نیستیم.
  • ۴ نظر
  • ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۵۸
  • اقای ‌ میم

انقدر این تصویر رو دوست دارم که ترجیح میدم روی اون یک نظر جدید کلیک نکنم و همینجوری بمونه تا میتونید نظر جدید بذارید و آقای میم رو خوشحال کنید.
  • ۳ نظر
  • ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۷
  • اقای ‌ میم

روز اولی که اومدم سر این کار فهمیدم جای خوبی نیومدم مثلا همون روزهای اول دیدم رو یه موتور 20 تا جعبه قرار دادن و فهمیدم خیلی از اصول رو نداره

یا مدیر شرکتمون مثل یک مدیر جدی نبود و بگو بخند داشت

یه مقدار که گذشت دیدم خیلی از کارگرا معتادند و تو مجموعه هم بعد ساعت کاری بساط عرق خوری دارند.

خب منم تو شرایطی نبودم که جای دیگه بهم کار بدن چون سطح هوشیاریم پایین بود و نظم ذهنی نداشتم و اینجا بهم کاری نداشتند و استرسی هم نداشت. یه چند باری خواستم بیام بیرون ولی مشاورم بهم پیشنهاد داد برای بیرون اومدن عجله نکنم.

همزمان یه همکار داشتم که دانشجوی دکترای داروسازی بود، بقیه بچه‌های این محیط اکثرا دنبال درس و این ها نبودند و خب براشون همچین جایی بد نبود ولی من و سهیل(همون همکارم) میفهمیدیم که اینجا جای خوبی برای کار نیست اوایل حقوق وزارت کار رو میداد بدون بیمه و ناهار بعد کم کم از اون هم کمتر شد و همین حقوق رو هم دیر به دیر میده.

یه مدت که گذشت سهیل با عصبانیت این کار رو ترک کرد ولی من موندم سهیل چند تا شغل عوض کرد تا رفت تو صنف طلا فروشی و بعد از مدت ها اتفاقی دیدمش و بهم گفت تو هم بیا تو همین کار و منم یه هفته رفتم و قسمت نبود و دوباره برگشتم سر همین کار.

من تو این سه سال دائم به این فکر میکردم از این کار بیام بیرون ولی خب خانواده مشاور و خیلی‌های دیگه میگفتند اول بگرد دنبال یه کار بهتر بعد بیا بیرون اما حضورم سر این کار خودش یه مانع جدی برای رفتن به کار جدید

تو این سه سال خیلی چیزها دیدم مثلا همکاری که اهل غمه زنیه، همکاری که معتاده، همکاری که طبق لیست قیمت قیمت نمیده به مشتری و بالاتر میگه، شنیدن حرف‌های رکیک، کار کردن کنار آدم‌هایی که فقر فرهنگی دارند چون اغلب تحصیلکرده نیستند حالا نمیگم هر کی تحصیلکرده است خوبه ولی به هر حال این‌ها از قشر پایین جامعه هستند از نظر فکری 

اما چیزی که باعث شد اینجا بمونم یه نکته مثبت بود و اون این بود که کاری بهم نداشتند و من میتونستم خیلی راحت تمرین یا کسب مهارت کنم.

نمیدونم چی شد اینا رو نوشتم شاید چون افکار تو ذهنم رژه میرفتن.

  • ۳ نظر
  • ۲۴ مرداد ۰۲ ، ۱۰:۳۱
  • اقای ‌ میم
صاحب شرکت ما اصلا ادم جدی ای نیست مثلا شنبه جلسه گذاشته بود بعد وسط جلسه گوشیش رو روشن کرده بود و با همسرش میگفت و میخندید
  • ۲ نظر
  • ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۲۹
  • اقای ‌ میم

دیشب خواب میدیدم امتحان ریاضی داشتم و هیچی بلد نبودم این آخرین امتحان دانشگاهیم بود که باید پاس میکردم و بقیه رو پاس شده بودم.

اون حس استرسی که تو خواب تجربه می‌کردم یه جور حس استرس واقعی بود و در نهایت یه مراقب اومد بالای سرم و شروع کرد بهم برسونه.

  • ۲ نظر
  • ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۷:۱۶
  • اقای ‌ میم

بچه‌های انبارمون که اهل افغانستان هستند ازم خواستند که براشون به اسم خودم کارت عابر بانک بگیرم چون اون‌ها تو ایران نه کارت میتونند بگیرند و نه سیم کارت وقتی این رو به مسئولمون گفتم گفت چرا بدون هماهنگی این کار رو کردی اولش فکر کردم منظورش اینه چرا قراره از ساعت کاریت بذاری برای بچه‌ها امروز که دوباره باهاش صحبت کردم بهم گفت اینا یه دونه کارت بانکی دارن و اگه کاری با کارت‌ انجام بدن مسئولیتش با توست.

  • ۰ نظر
  • ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۱۹
  • اقای ‌ میم

انقدر احساس خستگی دارم که حد نداره یعنی برسم خونه میگیرم تخت میخوابم

نوشتن این پست به درد کسی نمیخوره ولی وقتی یه حسی تو وجودت زیاد میشه انگار دوست داری بیانش کنی حالا انقدر این حس خستگی زیاد بود که به نظرم بد نبود نوشتنش و حتی تا حدی بود که دوست داشتم یه نفر قولنجم رو بشکنه.

  • ۲ نظر
  • ۲۲ مرداد ۰۲ ، ۱۹:۳۱
  • اقای ‌ میم