نوشته هام

سلام خوش آمدید

چه چیزهایی زندگی یه آدم رو پوچ میکنه و چه چیزهایی به زندگی آدم معنا میده؟

  • اقای ‌ میم

امروز برای تنبیه خودم که دیر رسیدم سر کار رفتم شیرینی گرفتم برای دفتر و یه کاری کردم که خیلی خوشم اومد دو تا شیرینی مونده بود یکی برای رئیسم و دیگری برای پیکمون، پیش خودم نگفتم دو تا رو بدم به رئیسم چون رئیسه، دقیقا یکی دادم به رئیس و یکی هم پیکمون

  • اقای ‌ میم

پول اصلا چیز بدی نیست ولی یه سری چیزها درباره پول رو نمیتونم بپذیرم

مثلا دیروز دوستی به فرد دیگه‌ای میگفت کدوم دامادتو بیشتر دوست داری اونی که پول داره یا اونی که نداره و منظورش این بود که پول داشته باشی محبوب تری. یا مثلا میگفت پول داشته باشی میتونی بری چند تا زن داشته باشی و نه زن اولت با این قضیه مشکل پیدا میکنه و نه بقیه زن‌هات.

یا مثلا برای خیلی‌ها کسی که پشت مازراتی میشینه با ارزش‌تر از کسیه که پشت تیبا میشینه

همونطور که گفتم با پول مخالف نیستم ولی با اینجور حرف ها راجع به پول و افراد پولدار مخالفم.

  • اقای ‌ میم

اصلا حالم خوب نیست میخوام رسیدم خونه بزنم زیر گریه تا خالی شم از دیشب اینطوری ام

این پست رو هم بدون توجه به برداشت های بقیه نوشتم چون شرایطم جوری نیست که بخوام به این چیزها فکر کنم.

درست هم نمیتونم کار کنم.

  • اقای ‌ میم

حالم بده و دستم به هیچ جا بند نیست انگار تو زندگیم خاک مرده پاشیدن

و از همه مهم تر باید به فریاد دلم برسم ولی چه جوریش رو نمیدونم


چیکار کنم حال دلم خوب بشه؟

پیشنهادات شدنی بگیدا

یه چیز دم دست نه اینکه مثلا فعالیت اجتماعی داشته باش و کلاس برو و ...

  • اقای ‌ میم
من معمولا تو جمع همکارانم نمیرم ولی امروز موقع ناهار شروع به فحاشی به پیامبر و رهبر و ... کردند جوری که حال آدم به هم میخوره. خیلی ها بهم گفتند بگرد کار بهتر پیدا کن بعد بیا بیرون ولی واقعا تحمل همچین جایی خیلی سخته
داره حالم به هم میخوره
شما جای من بودید تو همچین جایی میموندید؟
  • اقای ‌ میم
برادرم دو تا دختر داره و تو تربیتشون اشتباهات زیادی داشته، محبت زیادی کرده و هر چی خواستند بهشون داده به خاطر همین لوس بار اومدند.
چند وقت پیش یکی از برادرزاده هام ده روزی مهمون ما بود اونم تو امتحاناتش.
من که شب ها میومدم خونه میدیدم سرش تو گوشیه، یه سری به مادرم گفتم درس میخونه مادرم گفت اصلا و چیزهای دیگه ای هم گفت مثلا میگفت موقع برگشتن به خونه زنگ یه خونه رو زده و فرار کرده.
بچه ای که ششم دبستانه تو این سن میگفت درس بخونیم که چی بشه؟ 
و متاسفانه برادرم به این رفتارهاش میخنده یعنی وقتی رفتار اشتباهی دارن به جای اینکه تذکر بده میگه آقربونش برم.
اون یکی هم وابسته بار اومده جوری که اصلا بدون پدر و مادرش جایی نمیمونه. نمیدونم آیا این برادرزاده ام هم بزرگتر بشه مثل اون یکی میشه یا نه چون برادرزاده بزرگترم هم وقتی کوچیک بود انقدر بد نبود الان که حس میکردم این ده روز به زور داره ما رو تحمل میکنه.
برای جفتشون آینده خوبی نمیبینم.
  • ۵ نظر
  • ۲۹ خرداد ۰۲ ، ۱۳:۲۰
  • اقای ‌ میم
به مدت یه هفته آزمایشی رفتم تو یه طلا فروشی برای کار، ظرف شستن و خرید و جارو کردن و ...
ولی جمعه صاحب طلا فروشی تماس گرفت و گفت در شان شخصیت تو نمیبینم که بیای اینجا ظرف بشوری
  • ۰ نظر
  • ۲۸ خرداد ۰۲ ، ۱۰:۱۴
  • اقای ‌ میم

خیلی خوبه که آدم بدونه چی از زندگیش میخواد 

  • ۳ نظر
  • ۲۴ خرداد ۰۲ ، ۱۰:۵۹
  • اقای ‌ میم

خیلی از دست کارهای برادرم شاکیم یهو به یه چیزی کلید میکنه و ول نمیکنه یه سری بهم گفت برو گواهینامه بگیر گفتم نه زنگ زده بود به مادرم، مادرم هم گفته بود فعلا نمیشه دوباره به خودم پیام داده بود خیلی از دستش شاکی ام.

  • ۰ نظر
  • ۱۷ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۳۸
  • اقای ‌ میم