عمل
من این رو میدونم که سرزنش کردن در عمل هیچ نتیجه ای نداره و آدم رو به جایی میرسونه که در برابر هر نقدی میگه همینه که هست
من این ها رو میدونم ولی در عمل اتفاق دیگه ای میوفته
- ۲ نظر
- ۲۸ تیر ۰۰ ، ۱۰:۳۵
- ۷۷ نمایش
من این رو میدونم که سرزنش کردن در عمل هیچ نتیجه ای نداره و آدم رو به جایی میرسونه که در برابر هر نقدی میگه همینه که هست
من این ها رو میدونم ولی در عمل اتفاق دیگه ای میوفته
از تیرماه سال گذشته تا الان یه دوره تبلیغ نویسی شرکت کردم و در کنارش یه دوره نویسندگی خلاق کمی هم سئو،توئیترم رو هم فعال کردم و همینطور فعالیتم تو اینستاگرام بیشتر شد الان بیشتر از یک کا فالوئر تو توئیتر دارم و سیصد و اندی تو اینستاگرام.سریال قورباغه رو هم دیدم.تو محیط کارمم یک ساله که دارم سایت رو مدیریت می کنم.با گروه استاد شجاعی آشنا شدم و در کارهای اجراییشون شرکت کردم اصلا همین دیروز برای استاد آب و شربت بردم کم توفیقی نیست.مصرف فست فودم خیلی کاهش پیدا کرده لب به بادمجون هم نزدم گهگاهی ورزش هم کردم گوش دادن موسیقیم خیلی کم شده.اگه بخوام یه مقایسه بین مسعود الان با مسعود قبل از تیرماه داشته باشم خیلی فرق کردم که البته اگر چیزی هم هست لطف خداست من هیچکاره ام.
اینجا 15 تا دنبال کننده داره دوست دارم نظرتون رو راجع به خودم بدونم
امروز یه اتفاق عجیب برام افتاد دیشب که داشتم میومدم صاحبکارم میگفت مسعود فردا دو تا چک داریم اول وقت برو وصولشون کن و من شب تو خونه تو یادداشت های گوشیم نوشتم که فردا صبح یادم نره.امروز چایی برای خودم ریختم و مثل همیشه با خیال راحت داشتم میومدم سر میز خودم که مدیرفروشمون صدام کرد منم به روی خودم نیاوردم که یادم رفته بود گفتم الان میام.چک ها رو ازش گرفتم و رفتم بانک تو راه فهمیدم کیفم رو برنداشتم که پول ها رو بذارم توش.مبلغ یکی از چک ها پنج میلیون و نهصد و اون یکی یازده میلیون و پونصد بود اولی چک بانک ملی دومی چک بانک صادرات.خلاصه رفتم تو بانک ملی و کارمند بانک گفت پول تو حسابش نیست و خوشحال شدم از بابت اینکه قرار نیست پنج میلیون پول رو بگیرم دستم و تا دفتر بیام.زنگ زدم مدیر فروشمون بهش گفتم پول تو حسابش نیست گفت بیا دفتر تو راه گفتم یه سر به بانک صادرات بزنم اگر اونم تو حساب طرف نباشه که چه بهتر که اینم تو حسابش نبود.
سه بار نجات پیدا کردم اولی اونجا که یادم رفته بود و مدیر فروشمون خودش گفت که حالا خیلی هم مساله مهمی هم نبود.دومی هم تو بانک ملی و سومی هم تو بانک صادرات:)
دو روزه هر بار با یه اتفاق دقیقا دم اذان صبح بیدار میشم
امیدوارم ادامه داشته باشه
الهی شکر
اسفند ماه بود که تو محل کارم تصمیم گرفتم برم تو شبکه استاد شجاعی،گروه رو باز کردم ولی دیدم زمان نظر گذاشتن تموم شده که یه لحظه باز شد منم به فال نیک گرفتم و اکانت توئیتر و اینستاگرامم رو براشون فرستادم.کم کم رو جفت اکانتام کار کردم تا شب قدر رسید و گفتن نیروی اجرایی میخوان و رفتم بهشت زهرا(س)،رسیدم اونجا و بچه ها رو دیدم که به گرمی بغلم میکردن با اینکه من رو نمیشناختن.حاج حسین بهم گفت خانم پور رجب رو دیدی گفتم نه بهم نشونش داد و گفت ایشونه.بچه ها مادر صداش میکردن
اون لحظه آخر که میخواستیم عکس بگیریم نگاهمون میکرد با نگاه مادرانه انگار واقعا بچه هاشیم
از اون شب قدر تا الان سه تا کار اجرایی دیگه هم رفتم.دومیش ولادت حضرت معصومه سلام الله علیه بود.موقع وضو گرفتن استاد رو دیدم چه لحظه قشنگی زمانی که استاد میخواست وضو بگیره.سلام کردم و گفتند سلام عزیزم
سومین کار اجرایی هم دوشنبه هفته پیش به مناسبت ولادت امام رضا علیه السلام بود و اینبار لحظه رفتن آقای طاهری من رو به خانم پوررجب معرفی کرد و گفت ایشون آقای میم هستند که خانم پوررجب گفتند بله میشناسم ایشونو.یه اکانت خیلی قوی دارن و اشاره کرد به شبی که توئیت ربع پهلوی رو منتشر کردم.
وقتی پیام بهم پیام داد که میشه این توئیت رو بری و عجله ایه سریع توئیت کردم ولی اصلا فکر نمیکردم هزار تا فیو بخوره
از وقتی با این بچه ها آشنا شدم رنگ و بوی دنیام عوض شده ان شاء الله که ادامه داشته باشه.