نتونسته بودم هضمش کنم
فکر کنم اینو یه بار قبلا اینجا نوشتم ولی خب از اون جهت که نتونستم هضمش کنم گفتم یه بار دیگه بنویسم، تو محل کار قبلی که بودم یه روز منشیمون گفت امروز زودتر میریم چون برای رئیس قراره مهمون بیاد بعد من گفتم مهمونش کیه مگه گفت یه آدم موبلند، من فهمیدم که قراره یه خانمی بیاد پیشش ولی خب جدی نگرفتم تا اینکه رفتم تو دفتر مدیر عامل و دیدم بله یه خانمی اونجاست، اون روز خیلی حالم بد شد و وقتی اومدم بیرون از دفتر یه بنده خدایی شروع کرد باهام صحبت کردن بهش گفتم ببین من حالم خوب نیست باشه یه وقت دیگه برگشت گفت چرا قضیه رو که بهش گفتم خیلی راحت برگشت گفت همیشه دختر میاره بعدم گفت میدونی چیه تو خودت نمیتونی مثل اون باشی میگی کار اون بده
یعنی دوست داشتم یه جوری بزنمش بچسبه به گوشه دیوار، کسی که انقدر احمقه که فکر میکنه یکی هرزگی کنه موفقه
- ۰۴/۰۳/۱۷
الان که این رو خوندم دیدم منم نمی تونم هضمش کنم....