یه مدت که کارم رو شروع کردم رفتم پیش یه مشاور و با هم شروع کردیم یه مسیری رو بریم جلو
اونجا بهم گفت مسعود جان تو خودت رو زیاد سرزنش نکن و معمولا سرزنش کردن نتیجه عکس میده
همزمان که کارم شروع شد یکی دیگه هم مثلا اومد کمکم کنه و دقیقا حرف های عکس مشاورم رو میزد
مثلا مشاورم بهم میگفت مسعود جان برای تو کار کردن تو محیط کاری ای که داری به خاطر پیشینه مذهبیت سخته و من درکت میکنم ، به اون بنده خدا که گفتم سریع گفت به تو چه
مشاورم منو دعوت به عجله نکردن میکرد و اون دائم میگفت وقت نیست
مشاورم حواسش به سلامت روانم بود و اون یهو قاطی میکرد و یه دری وری بهم میگفت
مشاورم با شوخی و خنده بهم راه نشون میداد که منم ناراحت نشم اون آقا با عصبانیت
مشاورم ازم هزینه گزافی میگرفت ولی من باز راغب تر بودم برم پیشش تا این بنده خدا که رایگان این کار رو میکرد.
مثلا مشاورم بهم میگفت تو که دست به قلمی بنویس اون اصرار داشت گفت و گو حتما کلامی باشه
مشاورم مسیر رو برام راحت کرده بود و بهم میگفت چه اشکالی داره یه موقع هایی لباس ادم نامرتب باشه اون بهم
میگفت سر کار کت و شلوار بپوش و نمیفهمید کت و شلوار پوشیدن سر کار چه قدر سخت میکنه کار رو
مشاورم بهم بال و پر میداد اون اصلا اجازه حرف زدن نمیداد
خلاصه انگار اومده بود حرف های مشاورم رو خنثی کنه